She Came to Me یک فیلم رمانتیک آمریکایی با رگههای کمدی و محصول سال ۲۰۲۳ میباشد که نویسندگی و کارگردانی آن را ربکا میلر (Rebecca Miller) بر عهده داشته است. She Came to Me که داستان یک هنرمند و موزیسین را روایت میکند، برای اولین بار در هفتاد و سومین جشنواره بینالمللی فیلم برلین به اکران درآمده. موسیقی کل فیلم را برایس دسنر ساخته و اهنگ تیتراژ پایانی معتاد به عشق (Addicted to Romance) نام دارد، اثری از بروس اسپیرینگستین.
پیتر دینکلیج (Peter Dinklage) در نقش استیون، هنرمندی افسرده، ان هتوی (Anne Hathaway) به عنوان همسرش، پاتریشیا و فرزندشان جولیان که نقشش را ایوان آلیسون (Evan Ellison) بازی میکند، یک خانواده نامتعارف را به تصویر میکشند. علاوه بر این ماریسا تومی (Marisa Tomei) جوانا کلیگ (Joanna Kulig) هارلو اولیویا (Harlow Olivia Calliope Jane) و برایان دارسی (Brian d’Arcy James) در She Came to Me ایفای نقش میکنند.
پیرنگ داستان
استیون آهنگساز و نویسنده اپرا، مردی افسرده و اجتماع گریز است که به همراه همسرش پاتریشیا و پسر خواندهاش جولیان زندگی میکند او در میانه کارش با بحران پوچی رو به رو میشود به طوری که نمیتواند اثری نو و خلاقانه خلق کند. در نتیجه موقعیت کاریاش در خطر است. پاتریشیا همسر و روان پزشک شسته رفته او سعی میکند تا در این مسیر او را آماده کند تا دوباره به میادین هنری بازگردد.
استیون در حال گذراندن یکی از روزهای بیحوصلگی خود، با زنی در بار به نام کاترینا آشنا میشود. کاترینا ناخدای کشتی باری کوچکی است که استیون را به کشتی خود دعوت میکند و از بیماری و اعتیاد خود از عاشق شدن و دنبال و تعقیب کردن افراد میگوید و در نهایت به نوعی استیون را اغفال میکند. استیون بعد از مدتها از ارتباطش با کاترینا الهام میگیرد و اثری تراژیک و ترسناک خلق میکند.
پاتریشیا که به جنون راهبگی دچار شده زندگی خود را ترک میکند و به کلیسا میرود اما در نهایت این استیون است که زندگی جدید را در کشتی کاترینا آغاز میکند. به طوری که انگار فصل جدیدی از زیست او شروع شده است. استیون شور و شوق عجیب و لطیفی را در خود میابد که تا قبل از این، آن حس را فراموش کرده بود و اکنون سرمای کاراکترش با دل گرمی جدیدی از بین رفته است.
هنرمند عزلت نشین!
استیون را به عنوان نویسنده اپرا، مردی درون گرا و افسرده تماشا میکنیم. او نمونه بارز هنرمندی است که به فردی گرایی اثر پایبند است بنابر این نمیتواند خالقی میانه باشد. هنرمندی که خلاقیتش را مدیون عامیانه ترین بعد زندگی مردمی عادی است اما دید هنرمندانه او اثری فاخر، قابل تامل و منحصر به فرد خلق میکند. چرا که به این باور میرسد، هر کسی در دنیا داستان خاص خود را دارد که فقط از طریق هنر است که شنیده میشود.
موسیقیدانی که پیتر دینکلیج به درستی و زیرکی به تماشا میگذارد، در وهله اول به نظر میرسد که ادم عادی نباشد و تمایلات متفاوتی داشته باشد اما چیزی که بدیهی است نگاه او به مردم است و زدگی او نسبت به غرور و تعصب و احوالات ناخوشایند مخاطبهایش و دیگر انسانهای در حال گذر. همین نگاه موشکافانه به انسانها و دیدن سیاهی های وجودشان از او یک هنرمند سر به زیر مردم گریز میسازد.
با این وجود زمانی که از صحبتهای عادی، بدون ذرهای تغییر و پیچیدگی برای خلق اثر هنری خود ایده میگیرد از هیچ کدام از شنوندگان و بینندگانش جدا نمیشود. شاید کاراکتر استیون هرگز از مردم جدا نبوده اما محیط یخ زده او در زندگی خط مرزی بین خود و دیگران میکشیده. پس در نهایت از شخصیت استیون میشود به عنوان فردی هنرمند و سوژه یاب یاد کرد. که از مردم به طور مستقیم جدا افتاده اما به شیوهای پنهان و غیر بدیهی با آنها احساس نزدیکی هم میکند.
دو طبقه متفاوت
یکی از ایدههای جالب این فیلم، پیش بردن همپای دو زندگی مختلف است. یک از طبقه فاخر و دیگری از طبقهای معمول. استیون و همسرش پاتریشیا و فرزندشان جولیان، یک مثلث غیر عادی از زندگی طبقهای فرادست و آرتیست را به مثابه شخصیتهایی رو به رشد و احساس گرا به تماشا میگذارند. پاتریشیا به وسواس فکری راجع به تمیزی و مرتب بودن دچار است.
ان هتوی آنقدر به اوج رسیدن یک فرد که از کثیفی بیزار است را به خوبی بازی میکند که قطعا از تغییر حالات او وحشت زده میشوید. پاتریشیا لحظهای دوستت دارد و لحظه ای دیگر که میبیند با کفش روی تخت دراز کشیدهای فریاد میزند و در چشمانش موج بلندی از تنفر رویت میشود.
فرق او با همسرش استیون در همین است. استیون احساسات جاری ندارد سرد و بیروح است و تقریبا از هر کسی که راهش را برای جملهای یا زمان کوتاهی گفت و گو سد میکند متنفر است؛ اما آن را با فریاد بروز نمیدهد بلکه به سکوت بسنده میکند. به نظر میرسد نرمال ترین فرد این خانواده پسرشان است که منطق و علم را راه نجات خود و دیگر انسان ها میداند و البته عشق را به نوعی متفاوتتر از والدینش درک کرده به طوری که گاهی به نظر میرسد او والد مادر و پدرش است.
اما خانواده دیگری در داستان وجود دارد که ترزا دخترشان با جولیان در ارتباط است. این خانواده مانند پاتریشیا و استیون احساس گرا نیستند و نمونه بارز یک جامعه طبق قواعد و اصول را به نمایش میگذارند. مادری که بر خلاف پاتریشیا وسواسهایش را معطوف به تربیت تحت چهارچوبهای اجتماعی سنتی فرزندش میکند و پدری که تند نویس دادگاه است و تمام قوانین را از بر کرده و به طور جدی قوانین موجود را به کوچکترین اعمال زندگی نسبت میدهد.
با این وجود فرزندان این دو خانواده تنها گزینههایی هستند که خط و مرز و طبقه بندی را سعی دارند در دنیای جدید برای والدینشان از بین ببرند. و در نهایت ایدههای انها است که خانواده را روشن و آگاه میکند. در واقع نوجوانان این فیلم درست مثل پنجرهای عمل میکنند که ذهن تاریک بزرگسالان را با نور آشنا میکنند و در انتها آنان را به سمت تجربههایی نو سوق میدهند.
کلام آخر
ربکا میلر فیلمی هنرمندانه ساخته است اما نوعی از طنز شیرین و معصوم را ضمیمه این درام رمانتیک میکند، که She Came to Me را سرگرم کننده و ساده و با ریشههایی از شوخ طبعی رقم میزند. در کنار کارگردانی بی شیله اثر، بازیگران نیز به خوبی ظاهر شدند. پیتر دینکلیج به درستی هر چه تام تر یک آهنگساز دمدمی مزاج و سرد خوی و دشوار پسند را به تصویر میکشد و ان هتوی درست مثل یک درمانگر شیک و یک ظرف کامل از زیبایی و نظم و مد ظاهر میشود.
البته نباید نادیده گرفت که ماریسا تومی با این که میانههای داستان رویت شد اما با حضور پررنگ و جنون وار خود رنگ و لعاب فیلم را به کلی تغییر داد. برخوردهای عجیب او با افراد و صداقت و رک بودنش آن چنان باور پذیر است که ما گمان میکنیم با یک فرد غیر قابل پیشبینی رو به رو هستیم و همین موضوع کمی بیننده را از پشت مانیتور هم مضطرب میکند.
و در آخر باید گفت که نکته قابل توجه و سرگرم کننده این فیلم در گره خوردن سرنوش انسانهای متفاوتی نهفته است که ممکن است هرگز گمان نبریم که این انسانها میتوانند ارتباطی باهم داشته باشند. کاترینا یک هدایت کننده کشتی و ترزا و مادرش خدمتکار خانه پاتریشیا و در نهایت استیون یک آهنگساز شناخته شده. که در نهایت با هم در یک مکان قرار می؛یرند و ارتباط خود را به طور صمیمانهای ادامه میدهند. این نخهای رنگارنگ وصل شده به یکدیگر بر شیرینی She Came to Me میافزایند.
source