چطور می‌توان تیمی نیمه آماتور را به جمعی از قهرمانان تبدیل کرد؟ / آرسن ونگر توضیح می‌دهد

طرفداری |  آنچه در ادامه می‌خوانید بخش‌هایی از کتاب «زندگی سفید و قرمز من به قلم آرسن ونگر» است که توسط نشر گلگشت به چاپ رسیده است.


در سال اول حضور من، بزرگترین چالش باشگاه یافتن یک زمین تمرین جدید بود. مجموعه‌ای که ما در آن تمرین می‌کردیم، متعلق به کالج دانشگاهی لندن بود! باشگاه مالک آن نبود و ما مجبور بودیم برای انجام هرکاری اجازه بگیریم. احساس می‌کردم که امکانات تمرینی ما بیست سال از فناوری روز دنیای فوتبال در آن زمان عقب‌ترند و در شان باشگاه بزرگی همچون آرسنال نیستند. هر هفته یکشنبه به مدت یک سال، من و دیوید به دنبال مکانی مناسب برای ساختن مجموعه تمرینی جدید باشگاه می‌گشتیم. در پایان، کِن فرایِر، مدیرعامل باسابقه آرسنال، موفق به یافتن زمین مناسب برای انجام کار شد. من تا زمان بازگشایی مجموعه در سال 1999 هرروز در محل ساخت آن حاضر می‌شدم. ما 10 زمین چمن و یک ساختمان مدرن، کاربردی و متوازن در مجموعه ساختیم، زیرا می‌خواستیم بهترین امکانات را در اختیار تیم قرار دهیم. بنابراین، جزئی‌ترین و پیش‌افتاده‌ترین مسائل نیز برای من اهمیت داشتند.

در کنار پت رایس، می‌توانستم روی کمک بورو نیز حساب باز کنم. او از ژاپن به انگلستان آمد تا به‌عنوان یکی از دستیاران من در آرسنال مشغول به کار شود. او با نحوه کار من آشنا بود و با همه ارتباط خوبی داشت. او انسانی بود متواضع و بادانش در حوزه فوتبال که همواره در راستای مصالح تیم فعالیت می‌کرد. بورو مرد قابل‌اعتمادی بود و حمایتش را بی‌مضایقه به من ارزانی می‌داشت. او یار روزهای سخت من بود. البته دیگر مثل روزهای کار در ژاپن با یکدیگر زندگی نمی‌کردیم. او و همسرش در خانه خود زندگی‌ می‌کردند؛ خانه‌ای که در آن همواره با آغوش باز پذیرای من بودند. او هر هفته برای تماشای بازی‌ها به خانه من می‌آمد. پس از ترک آرسنال، برای از بین بردن احساس تنهایی و ناراحتی درونی‌ام تقریباً هرروز برای خوردن ناهار به خانه بورو و همسرش می‌رفتم. دوستی و رفاقت ما ابدی است.

بورو، پت رایس و من تیمی سرسخت، رویاپرداز و تشنه پیروزی را به زمین می‌فرستادیم که سبک بازی خاص خود را آشکارا در معرض دید همگان قرار می‌داد. در کنار همکاران فنی، متخصصانی در حوزه‌های علمی مختلف را نیز در کنار خود داشتم که از نظر من در حوزه‌های تخصصی خود بهترین بودند. پزشکی به‌نام یان روژیه را از بیمارستان دانشگاهی پاریس به آرسنال آوردم که به علوم اعصاب، تغذیه و روان‌شناسی عصبی علاقه داشت. او یکی از بنیانگذاران IN2A بود؛ موسسه‌ کاربردی علوم اعصاب و تغذیه عصبی. او را از دوران حضورم در موناکو می‌شناختم. من به هر موضوعی که می‌توانست باعث بهبود عملکرد و ارتقاء استاندارد تمرینات شود، علاقمند بودم. احساس می‌کردم که ما اشراف کاملی بر فعل‌و‌انفعالات درون زمین داریم، و در عوض، ظرفیت بسیار بالایی برای پیشرفت در زمینه مسائل خارج از زمین وجود دارد. باوجود خلق‌و‌خوی متفاوت، در علاقه به علوم و آزمایش مسائل علمی مشترک بودیم و طی سالهای بعد همکاری موثری با یکدیگر داشتیم. او به بازیکنان توضیح می‌داد که چگونه غذا بخورند، چه بخورند و چگونه غذا را بجوند. من در ژاپن نیز از او برای همکاری دعوت کرده‌بودم. او شروع به طراحی منو برای صرف وعده‌های غذایی در باشگاه کرده‌بود. حکایت طنزآمیزی در ارتباط با این موضوع به‌وجود آمده‌بود: گفته می‌شد که من بازیکنان را مجبور به خوردن کلم بروکلی در وعده‌های غذایی صبح، ظهر و شب می‌کردم. البته این گفته صحت نداشت، خصوصاً به‌ این دلیل که من خودم هم کلم بروکلی دوست ندارم. هرچند، درست است که یان بانی دگرگونی اساسی عادات تغذیه‌ای بازیکنان بود. برای مثال، ما در بین دو نیمه، به‌جای آن شکلات‌ها و نوشیدنی‌های گازدار معروف، حبه‌های قند آغشته به ذرات ریزکافئین در اختیار بازیکنان قرار می‌دادیم. در روزهای ابتدایی بازیکنان دچار گرسنگی می‌شدند، اما به مرور به آنها عادت کردند. این شرایط باعث شده‌بود که آنها بتوانند ثبات عملکردی خویش را حفظ کرده و نسبت به عادات غذایی صحیح آگاهی پیدا کنند. بعدها هروِه کاستل جانشین یان شد که همچون او شایستگی بالایی داشت.

یک آسیب‌شناس و متخصص بیماری‌های استخوان به نام فیلیپه بوآسِل را نیز استخدام کردم که سابقه همکاری با تیم ملی و باشگاه‌های مطرح فوتبال فرانسه را داشت. او هم فیزیوتراپ بود و هم آسیب‌شناس. یلیپه در تسهیل ریکاوری پس از مصدومیت، بهبود آماده‌سازی پیش از بازی و مدیریت استرس به بازیکنان کمک می‌کرد. او دو روز در هفته در باشگاه حاضر می‌شد و به معاینه تمامی بازیکنان و بررسی مصدومیت‌های مفصلی ایجاد شده برای آنها در جریان بازی‌ها می‌پرداخت.


بیشتر بخوانید:

  • راه متفاوت آقای ونگر

  • نوری در تاریکی، برای آرسن ونگر و فوتبالی که به او نیاز دارد

  • در ستایش مردی که دیگر روی نیمکت نیست؛ دل ما هم برایت تنگ می‌شود آقای ونگر

  • چرا آرسن ونگر نشان داد هیچ‌کس نمی تواند دو بار پیشگام در چیزی باشد

  • رابطه پرتلاطم ونگر و فرگوسن؛ نگاهی به لیگ برتر انگلیس در لحظه‌ی اسطوره‌ای

  • آرسن ونگر در ژاپن؛ فرار از فرانسه، پاسخ رد به بایرن مونیخ و شروع ماجراجویی در یک لیگ تازه‌کار

  • آرسن ونگر؛ تغییر از چرخ‌دنده‌ای کوچک در راه پیشرفت فوتبال ژاپن تا مربی انقلابی آرسنالِ بزرگ

  • از ترک ژاپن، شکلات و الکل تا آرسن چی‌چی؛ دشواری‌های ساختن یک تیم با آرسن ونگر


یک روانشناس انگلیسی بنام دیوید اِلیوت نیز هر هفته به باشگاه می‌آمد. تیم اوبرایان، دیوید پریستلی و دکتر چِری اِوانز نیز در زمینه تقویت روحی-روانی تیم و بازیکنان با باشگاه همکاری داشتند.

این ساختار مناسب در افزایش کارایی و ایجاد محیطی مناسب در جهت رشد و بهبود عملکرد به کادر فنی باشگاه کمک می‌کرد. همواره توجه داشته‌ام که بهترین‌ متخصصین را در حوزه‌های مختلف گرد خود جمع کرده و از ابزارهای آنالیز عملکرد هدفمند استفاده کنم. در موناکو، من یکی از نخستین کسانی بودم که از ابزار آنالیز ابداعی ژان-مارک گیو برای هدایت روند رشد بازیکنان و کمک به شناسایی آسان نقاط ضعف آنها استفاده کردم. در آرسنال نیز ما نخستین باشگاهی بودیم که با شرکت پرو زون قرارداد امضا کرد؛ نخستین شرکت ارائه‌دهنده گزارشات آنالیز عملکرد فیزیکی بازیکنان. امروزه استفاده از این گزارشات تبدیل به رویه‌ای استاندارد در فوتبال حرفه‌ای شدند.

تمامی اقدامات ما باید در راستای بهبود عملکرد تیم، فرار از رتبه‌های میانی جدول و کسب عناوین قهرمانی انجام می‌گرفتند.

پس از پاتریک ویرا، رمی گارده و امانوئل پتی، بازیکن دیگری که نقشی تعیین‌کننده در قهرمانی آرسنال در لیگ برتر سال 1998 داشت، کسی نبود جز نیکلا آنلکا.

نخستین بار آنلکا در تمرینات پاری‌سن‌ژرمن دیدم. آن زمان برای خرید یک بازیکن جوان از باشگاه اوسِر به فرانسه رفته‌بودم. همکارانم در فرانسه درباره بازیکن بااستعدادی صحبت می‌کردند که از شرایط خود در پاریس ناراضی بود و به‌ندرت در ترکیب تیم قرار می‌گرفت. با او ملاقات کردم. پسرک 17 ساله و خجالتی عزم رفتن داشت و به من گفت که دوست دارد به آرسنال بیاید. به انگلستان بازگشتم و منتظر ماندم؛ احساس می‌کردم که ممکن است تغییر عقیده بدهد و در پاری‌سن‌ژرمن بماند. ولی با گذشت دو ماه، او هنوز هم خواستار ترک پاریس بود. در نهایت با پاری‌سن‌ژرمن به توافق رسیدم و ما توانستیم او را به خدمت بگیریم. آنلکا در فوریه 1997 به ما ملحق شد و ما باید او را آماده حضور در تمرینات و هماهنگی با دیگر اعضاء تیم می‌کردیم. در ابتدا کار به کندی پیش می‌رفت، ولی او به سرعت رشد کرد.

باید در آخرین بازی فصل روز 11 مِی مقابل داربی کانتی قرار می‌گرفتیم. ترکیب تیم را با حضور او در ذهن خود ترسیم کردم. ولی وقتی داشتیم سوار اتوبوس به مقصد داربی می‌شدیم، خبری از آنلکا نبود. او را در اتاقش و درحالیکه مشغول بستن چمدان‌هایش بود پیدا کردم. او از شرایطش ناراضی بود، کمتر مورد استفاده قرار می‌گرفت و می‌خواست به فرانسه بازگردد. اما گفتگوی طولانی با یکدیگر، همه چیز را تغییر داد. به او گفتم که باید با استفاده از مهارت‌هایش و نه درخشش‌های مقطعی و ناگهانی، جای خود را در ترکیب تیم پیدا کند و نباید با مشاهده اولین مانع سریعاً پا پس بکشد. در نهایت او را برای ماندن متقاعد کردم.

روز بعد، با گذشت تنها 10 دقیقه از شروع بازی، پل مرسون دچار مصدومیت شد. آنلکا را به جای پل به زمین فرستادم و او در پایان بازی یکی از بهترین بازیکنان زمین بود. پس از پایان بازی و کسب پیروزی، او را با لبخندی پیروزمندانه در رختکن دیدم. به او گفتم که اتفاقات بیست و چهار ساعت گذشته را فراموش نکند؛ روز قبل در فکر رها کردن و رفتن بود، ولی امروز یکی از نقاط قوت تیم در زمین بود.

از آن پس، نیکلا تبدیل به یک ستاره شد. اما تجربه‌ای گرانبها از این داستان به‌دست آوردم.  دیگر می‌دانستم که وقتی برخی از بازیکنان گرفتار یاس و ناامیدی شدید می‌شوند، چگونه باید به سرعت اوضاع را تغییر دهم. لازم به ذکر است که در طول دوران مربیگری خویش بارها و بارها این گفته را به اثبات رسانده‌ام.

چند هفته پیش از برگزاری آخرین بازی فصل، زندگی من تغییر کرد: من پدر شدم. در آن زمان، به‌قدری سرم شلوغ بود که ارزش این هدیه را درک نمی‌کردم؛ اما تولد لیا حقیقتاً یک هدیه الهی بود.

لیا روز 7 آوریل 1997 در موناکو متولد شد. به نوعی می‌توان گفت که او منتظر ماند تا من هم برسم و سپس به دنیا بیاید: روز 5 آوریل، با چلسی بازی کردیم و 0-3 برنده شدیم. پس از پایان بازی، من به موناکو پرواز کردم تا برای تولد فرزندمان کنار آنی باشم. آنی و لیا در پایان سال 1997 در لندن به من ملحق شدند و من به یکباره از زندگی مجردی وارد زندگی خانوادگی شدم. ما تلاش می‌کردیم زندگی خوبی را برای دخترمان فراهم کنیم؛ زندگی‌ای‌ که با تمام قوا از آن در برابر مشکلات محافظت می‌کردیم

[…]

تجربه من به‌عنوان یک پدر مرا با ترس‌ها و تردیدهای درونی‌ام رو در رو کرد؛ مصداقی بر این موضوع که من فرد مناسبی برای پذیرش مسئولیت پدری نبوده‌ام. ولی به هر حال، لیا به‌خاطر داشتن مادری که خود را وقف خانواده‌اش کرده و تمام وقت خود را به تربیت و کمک به شکل‌گیری شخصیت امروز دخترش اختصاص داده، خوش‌اقبال بوده‌است.

[…]

فصل 98-1997، فصل قهرمانی بود. من جایگاهم را در باشگاه تثبیت کرده و با نهایت توان خود سعی کرده‌بودم تا وظایف تعریف‌شده برای یک مربی باتجربه را به خوبی انجام دهم و سه ماموریت حیاتی از نظر خودم را با موفقیت به پایان برسانم: اول: تاثیرگذاری بر روند نتایج و سبک بازی تیم. دوم؛ پرورش بازیکنان و نظارت بر روند رشد انفرادی آنها. و سوم؛ تقویت ساختار باشگاه و افزایش تاثیرگذاری آن در مقیاس جهانی. من مستقیماً درگیر فرایند ساخت مجموعه تمرینی جدید باشگاه، نقل‌و‌انتقالات بازیکنان، برگزاری جلسات روزانه تمرینی و نظارت بر کار همکاران متخصصم با بازیکنان بودم. البته، مهم‌ترین مسئله، سبک بازی فوق‌العاده تیم بود که براساس سه فلسفه بنیادین باشگاه شکل گرفته‌بود: اتحاد، کلاس بالای بازی و حرکت رو به جلو. یکی از روش‌های عملی کردن این سه فلسفه، داشتن کلاس بالای عملکرد در داخل زمین، کنار زمین و خارج از زمین بود. من در ژاپن به پوشیدن کت و شلوار در بازی‌ها عادت کرده‌بودم و این رویه را در آرسنال نیز ادامه دادم. ما می‌خواستیم در هر عرصه‌ای نمایندگان شایسته باشگاه و مایه افتخار هوادارانمان باشیم، به حریف احترام بگذاریم، بلندپرواز باشیم و به کم قانع نشویم. بازیکنان به اهمیت کنترل احساسات خود و داشتن رفتار صحیح و هوشمندانه در زمین واقف بودند. از اهمیت برخی اعمال به‌ظاهر جزئی نیز نباید غافل شد: خوشامدگویی به حامیان و دست‌اندرکاران باشگاه پیش از شروع هر بازی، حضور هرچند کوتاه‌مدت کنار آنها در اتاق‌های پذیرایی و اتاق هیئت مدیره و تزئین اتاق‌ها با شاخه‌های گل به رنگ‌ پیراهن‌ تیم میهمان. تمام این کارها مضمونی مشترک داشتند: همیشه در طلب شکوه و کمال بودن.

مسئله مهم دیگر، القاء یک فرهنگ صحیح عملکردی است. مقصود من، فرهنگی است که مربی و بازیکنان تیم را ملزم به طرح سه سوال اساسی از خود کند؛ سوالاتی که پیش‌تر در موردشان صحبت کرده‌ام:

  • چگونه می‌توانم عملکرد بهتری داشته باشم؟
  • آیا از توانمندی‌های بالقوه‌ام به‌طور کامل بهره‌برداری کرده‌ام؟
  • چگونه به این مرحله سوال قبل برسم؟ 

این سه پارامتر بدون شک پارامترهای کلیدی برای دستیابی به هر موفقیتی محسوب می‌شوند. بازیکنان به کمک آنها شناخت بهتری از خود پیدا می‌کنند، نقاط ضعفشان را شناسایی می‌کنند و نحوه رفع آنها و رسیدن به سطوح بالای عملکرد را یاد می‌گیرند. شاگردان من در آرسنال، آمیخته‌ای از هوشمندی و انگیزه بالا در درون خود داشتند. من می‌توانستم روی بازیکنانی همچون تونی آدامز، دیوید سیمن، لی دیکسون، ایان رایت، دنیس برکمپ، مارک اوورمارس، دیوید پلَت، ری پارلر، رمی گارده، ژیل گریماندی، امانوئل پتی، پاتریک ویرا و نیکلا آنلکا حساب باز کنم.

ادامه دارد…


  • کتاب آرسن ونگر را می‌توانید در سایت گلگشت با کد تخفیف 10 درصدی tarafdari خرید کنید. 

کتاب آرسن ونگر

source